تولدت مبارک

مریم برای من تنها یک اسم نیستیک معجزه هستبله معجزهاینجا نوشتم سه بار استخاره کردم و جالب بود هر سه بار در زمانهای مختلف این سوره مبارکه مریم برام اومداون زمان منم کفر نباشه مثل حضرت زکریا میگفتم من که هیچی و چیزی ندارمولی وعده ی خدا حق بوده و هستو از خدا میخام کمکم کنه که مبادا روزی ناشکری کنم و یادم بره + نوشته شده در دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 0:12 توسط مجتبی  |  تولدت مبارک...ادامه مطلب

در حالی که این متن رو دارم می نویسمشاید هیچ کسی دوست نداره و نخواهد داشت تو شرایط من باشهته دلم یک امیدی هست نمی دونم شایدم از پوست کلفتیمهاخه ادم از یکجایی به بعد بی حس وحال و بی تفاوت  میشهمن از خدا خواسته بودم که ابروم فقط نره و ابرومو حفظ کنه  همین هم کافی و لازمچون یعنی هم  اوضاعم درست شده و حل + نوشته شده در جمعه چهاردهم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 22:26 توسط مجتبی  |  تولدت مبارک...ادامه مطلب

کم کم ترکهای بت ام داره پدیدار میشه

مشکلاتی که نباید بفهمن دارن میفهمن

و الان تو فکرم چطوری درستش کنم؟

واقعا چیزی جز معجزه به ذهنم نمیرسه

شاید هم اول باید خودمو جمع و جور کنم و بعد درستش کنم

اول باید خودم باورم کنم

وای خدا سرم نمیترکه ولی از دورون ی جوریم ارومم ولی بی تابم

تولدت مبارک...

دلم می خواهد روزی بیایم اینجا و در کمال ارامش و اسایش باشم و خدا را شکر کنم

زودتر از هر چیزی 

تولدت مبارک...

اين روزها شايد ايمان و باورم را گم کرده ام

هر بار که مشکل داشتم حداقل خودم قبول داشتم ميتونم حلش کنم

اما اين سري...

براي همين هست بت من رو حالا حالا دارن به مجسمه ام و حتي بخودم سنگ ميزنن و خراب ميکنن

نميدونمم خودمم چطوري ولي ميدونم که حل ميشه البته يک حس هست اونم بخاطره خوابهام

شايدم اميدوارم حل بشه

شايدم چيزي مثل معجزه هنوز منتظرشم چون بايد معجزه بشه

ولي اين رو ميدونم شرايط خوبي نيستم

از نزديکترين هام اين بار ضربه و آسيب خوردم

تولدت مبارک...

دیشب سر نماز مغرب تو مسجد اونقدر دلم گرفته بود که حای اشکم اوند و اگه میشد مثل حالا گریه میکردم

اما قرآنی که دستم بوداستخاره گرفتم و برای بار سوم چیزی اومد که دو بار قبل اومده بود

و دلگرمم کرد

 

تولدت مبارک...

دلم چقدر ميخاد برم حرم امام حسين

خدا ميدونه چقدر دوست دارم امسال عاشورا تو کربلا باشم

 

تولدت مبارک...

عجیب دلم هوای مکه کرده

چند شب پیش که تو مسجد یکی داشت حلالیت خواهی و خداحافظی میکرد حسابی قبطه خوردم

باهاش دست دادم و ازش خواستم دعا کنه اونقدر بغض منو گرفته بود که ممکن بود یک کلمه دیگه بگم ب

اشکم در می اومد

همش به این فکر میکردم من یکروز برم هزار جور مثل حالا پشت سرم حرف میزنن

خوده خدا شاید میدونه چطوریی از ته دلم خواستم سال دیگه مکه باشم

 

تولدت مبارک...

شاید برای اولین بار هست توی زندگیم کسی رو نفرین کردم

و واگذار به حضرت ابوالفضل العباس کردم و به مادرش قسم دادم

اومدم مثل وقتی دلم کربلارو عاشورا خواست اومدم بنویسیم وقتی چهل روز توی اون تاریخ تموم میشه 

چکار و براشون چطور میشه

تولدت مبارک...

اری هیچ کس بهتر از خودت نمیتواند بخودت کمکت کند

حرفهای قبلت را خواندم 

برای حال فعلیت دلگرم کننده بود

تا24 ساعت دیگر اتفاقات دیگری رخ میدهد

و می بایست تا روزهای دیگر اتفاقات خوش ایندی

می بایست به معجزه اعتقاد داشت

تو معجزات را دیده ای باور کن میشود

پس میشود باور داشت

امیدوارم روزی بیایی این متن را مثل متن های قبلیت بخوانی و لبخند ان موقع بر لبات باشد و

مشکلات حل

خدایا خودت کمک کن به حق علی و اولاد علی

تولدت مبارک...